معنی قائم مقام

لغت نامه دهخدا

قائم مقام

قائم مقام. [ءِ م َ] (ص مرکب، اِ مرکب) نائب. جانشین. (ناظم الاطباء). خلیفه. نائب مناب: چون طاهر وفات یافت ابوعلی در مدینه قائم مقام او شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272ص 402). چون خلف با آن لشکر با سیستان آمد طاهر وفات یافته بود و حسین پسر او در مخالفت خلف قائم مقام پدر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 54). یکی را از ملوک مدت عمر سپری شد و قائم مقامی نداشت. (گلستان).
به شیخی در آن بقعه کشور گذاشت
که در دوده قائم مقامی نداشت.
(بوستان).

قائم مقام. [ءِ م َ] (اِخ) میرزا عیسی پدر میرزا ابوالقاسم قائم مقام مشهوربه میرزا بزرگ و از وزرای فتحعلی شاه قاجار است. ادیبی بارع و منشیی فاضل بوده و از اوست: 1- اثبات النبوه الخاصه به زبان فارسی. 2- احکام الجهاد و اسباب الرشاد که رساله ای است فارسی پیرامون جهاد که آن را جهادیه ٔ کبری نیز گویند. 3- الجهادیه الصغری و دیباچه ٔ این دو کتاب از میرزا ابوالقاسم قائم مقام فرزند صاحب ترجمه است و او را سه پسر دیگر نیز بود: 1- میرزامعصوم که در حال حیات پدر فوت شده. 2- میرزا حسن وزیر. 3- حاج میرزا موسی خان متولی مشهد مقدس رضوی که موقوفات بسیاری داشته است از جمله حمامی است در بازارتبریز که تاکنون (زمان مؤلف ریحانه الادب) دائر و به نام خود او معروف است وی به سال 1237 هَ. ق. درگذشت. (از ریحانه الادب ج 3 ص 255 از الذریعه ج 2 ص 393).

قائم مقام. [ءِ م َ] (اِخ) میرزاابوالقاسم فراهانی تهرانی، از ادبای عهد فتحعلی شاه قاجار است. ادیبی فاضل، منشی ای کامل، شاعری ماهر، مترسلی دانشمند و در نظم و نثر فارسی استاد بوده و به ثنائی تخلص مینمود. وی به سال 1193 هَ. ق. متولد شد و به سال 1237 هَ. ق. پس از وفات پدرش میرزا عیسی، میرزاابوالقاسم به وزارت شاه منصوب و به قائم مقام ملقب گردید. وی اوائل عهد محمدشاه قاجار را نیز دیده و سال 1251 هَ. ق. در گذشته و یا به سعایت جمعی بدستور محمدشاه به قتل رسید. از اوست: 1- منشآت قائم مقام که حاوی نوشته ها و انشأهای اوست. پس از وفاتش حاج فرهاد میرزا معتمدالدوله مجموع آنها را گردآوری کرد و آن به سال 1294 هَ. ق. بدستور اویس میرزا پسر حاج فرهاد میرزا چاپ و منتشر شده کتابی است مشتمل بر فوائد علمی و ادبی و تاریخی و به منشآت قائم مقام یا «انشاء قائم مقام » معروف است. قبل از آنکه نمونه ای از منشآت او نقل شود خوب است خلاصه تصرفاتی که او در نویسندگی بکار آورده است شرح شود: 1- شیرینی بیان و عذوبت الفاظ و حسن ادا. 2- کوتاهی جمله ها که دیری بود از بین رفته بود و علاوه بر مزدوجات و تکرار معنای هر مزدوجی باز جمله ها را با قرینه سازیها مکرر میکردند و خواننده را کسل ولی قائم مقام از ازدواج تجاوز نمیکند و قرینه ها را مکرر نمیسازد مگر آنجا که بلاغت کلام اجازه دهد. 3- دقت در حسن تلفیق هر مزدوج از سجعهای زیبا که شیوه خاص شیخ سعدی است. 4- حذف زوائد القاب و لاطائلات و تعریفهای خسته کننده در هر مورد. 5- ترک استشهادات مکرر شعری از تازی و پارسی مگر گاهی، آنهم به قدری زیبا و خوش ادا و با حسن انتخاب که گوئی شاعر آن شعر را فقط برای همین مورد گفته است و همینطور است در استدلالات قرآنیه و حدیث و تمثل و سایر اقتباسات. 6- صراحت لهجه و ترک استعاره و کنایه و تشبیب های دور و دراز خسته کننده. 7- اختصارو ایجاز که در ادای جمله ها و بسط مقال ایجاز را بر اطناب رجحان مینهد و از اینرو مراسلات او نسبت به رسم آن عصر همه مختصر است. 8- ظرافت و لطیفه پردازی که از مختصات گلستان شیخ سعدی است و قائم مقام نیز در این باره دستی قوی داشته است. مخصوصاً در آوردن لغات و مصطلحات تازه که استعمالش برای نویسندگان محافظه کار دشخوار بلکه محال میشود و همواره در این مورد برای گریز از ذکر یک لغت صاف و صریح به چندین لغت عربی و کنایه و استعاره ادبی متوسل میشدند. اما قائم مقام هرچه میخواست مینوشت و آن را طوری می آراست که به نظر مقبول می آمد. 9- عبارتش مثل گلستان شیخ آهنگ دار است و اینک نمونه ای از آثار او آورده میشود بعد العنوان:
خدایا راست گویم فتنه از تست
ولی از ترس نتوانم چخیدن
لب و دندان ترکان خطا را
بدین خوبی نبایست آفریدن
که از دست لب و دندان ایشان
به دندان دست و لب باید گزیدن
میفرمایند [یعنی ولیعهد] پلوهای قند و ماش و قدح های افشره و آش شما است که حضرات را هار کرده است اسب عربی بی اندازه جو نمیخورد، و اخته قزاقی اگر ده من یکجا بخورد بدمستی نمیکند، خلاف یابوهای دو درغه که تا قدری جو زیاد دید و در قوروق بی مانع چرید اول لگد به مهتری که تیمارش میکند میزند!
ای گلبن تازه خار جورت
اول بر پای باغبان رفت !
از تاریخی که شیخ الاسلام تبریز در فتنه ٔ مغول صلاح مسلمین را در استسلام دید تا امروز که در عهد جهانشاهی و مظفری چه سلاطین صفوی چه نادرشاهی و کریمخانی، چه در حکومت دنبلی و احمدخان هرگز علمای تبریز این احترام و عزت و اعتبار و مطاعیت نداشتند تا در این عهد، از دولت ما و عنایت ما است که علم کبریا به اوج سما افراشته اند سزای آن نیکی این بدی است امروز که ما در برابر سپاه مخالف نشسته ایم و مایملک خود را بی محافظ خارجی به اعتماد اهل تبریز گذاشته، در شهر پایتخت ما آشوب و فتنه بکنندو دکان بازار ببندند و سید حمزه و باغ میشه بروند وشهرت این حرکت را مرزویج در ملک روس و صفی خان در آستانه همایون و دیگران در ملک روم بدهند. روی اهل تبریز سفید! اگر فتحعلی خان عرضه داشت و کدخدایان آدم بودند با اینکه مثل میرزا مهدی آدمی در پهلوی آنها است فتاح غیر علیم چه جرأت و قدرت داشت که مصدر این حرکات شود؟! فرمودند اگر حضرات از آش و پلو سیر نشوند بجا اما شما را چه افتاده است که از زهد ریائی و نهم ملائی سیر نمیشوید، کتاب جهاد نوشته شد، نبوت خاصه به اثبات رسید، قیل و قال مدرسه دیگر حالا بس است یک چند نیز خدمت معشوق و می کنید صد یک آنچه با اهل صلاح حرف جهاد زدید اگر با اهل سلاح صرف جهاد شده بود کافری نمیماند که مجاهدی لازم باشد، باری بعد از این سفره ٔ جمعه و پنجشنبه را وقف اعیان شهر و کدخدای محلات و نجبای قابل و رؤسای عاقل بکنید، سفره ٔ زرق و حیل رابر چینید، سکه قلب و دغل را بشناسید.
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
تا حال هرچه از این ورق خواندیم و بر این نسق راندیم سود و بهبودی ظاهر نگشت بلکه اینها که میشوداز نتائج نمازهای روز جمعه و نیازهای شب جمعه ما و شماست. من بعد بساط کهنه برچینید و طرح نو دراندازید. با اهل آن شهر معاشرت کنید و مربوط شوید، دعوت و صحبت نمائید. از جوانان قابل و پیران کامل آنها چند نفری که بکار خدمت آیند انتخاب کنید و هزار یک آنچه صرف این طائفه شد مصروف آنها دارید، و ریک این جماعت را دور بیندازید مثل سایر ممالک محروسه باشد، نه اذیت و اضرار، نه دخالت و اقتدار... عالیجاه میرزا مهدی در حقیقت یکی از امنای دولت و محارم حضرت ما است. دخلی به آن دار و دسته ندارد. آب و گل و جان و دل او در هوای ما و رضای ما است و لایستوی البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج اگر هم اسم آنها است بحمداﷲ هم رسم نیست به دانش از آنها ملاتر است و به خدمت بالاتر. مؤانست شماها مجانست آنها را از پیش درکرده با امناء و محارم ما مجانس است و با التفات و مکارم ما مؤانس.
گرچه از طبعند هر دو به بود شادی ز غم
ورچه از چوبند هر دو به بود منبر ز دار.
اگر صحبت ارباب کمال را طالب باشدمثل جناب حاجی فاضلی و حاجی عبدالرزاق بیک ادیب کاملی در آن شهر است، پرکار و کم خوراک و موافق عقل و معاش و امساک. العیاذ باﷲ گوده ٔ ملا که لوده ٔ خدا است و هر قدر هل امتلأت بگوئید هل من مزید میگویند: مثل یابوهای پرخور کم دو. آفت کاه و غارت جو! قربان افندیهای رومی و پادریهای فرنگی بروند نه آن علم و فضیلت داشتند که جواب پادری بنویسند، نه این غیرت و حمیت دارند که مثل افندی های روم در مسجد و راه گلدسته ببندند. خلق را همچنانکه بالفعل روبروی ما رانده اند به حفظملک و حراست دین خودشان بخوانند. ماشأاﷲ وقتی که پنجه دلیری میگشایند تیغی که امروز بر روی سپاه عثمانی باید کشید بمیرزا امین اصفهانی میکشند. شکار خانگی و شعار دیوانگی را اعتقاد دارند. باری حالا که به این شدت دلاور و دلیر و صاحب گرز و شمشیرند قدم رنجه کنند و با یاغی پنجه کنند! رقم مبارک در این باب به افتخار شما صادر شده است و شما در هر باب مختار و قادر، والسلام علی من اتبع الهدی.
2- کتاب جلایرنامه که مثنوی فکاهی است و به نام غلام جلایر (غلام خود) نظم کرده و در ضمن دیوان او به چاپ رسیده است. 3- الجهادیه. 4- دیباچه ٔ جهادیه ٔ صغرای پدرش میرزا عیسی. 5- دیباچه ٔ جهادیه ٔ کبرای پدر.6- دیوان شعر که با کتاب جلایرنامه یکجا چاپ شده است. از اشعار اوست:
گر در دو جهان کام دل و راحت جان است
من وصل تو جویم که به از هر دو جهان است
درکیش من ایمانی اگر هست بعالم
در کفر سر زلف چو زنجیر بتان است
گر واعظ مسجد بجز این گوید مشنو
این احمق بیچاره چه داند حیوان است
گر مذهب اسلام همین است که او راست
حق بر طرف مغبچه ٔ دیر مغان است
او خون دل خم خورد این خون دل خلق
باور نتوان کرد که این بهتر از آن است.
(از ریحانه الادب ج 4 ص 391-392) (الذریعه ج 2 ص 393) (سبک شناسی ج 3 صص 350- 355 از مخزن الانشاء صص 324- 326).


صادق قائم مقام

صادق قائم مقام. [دِق ِ ءِ م َ] (اِخ) رجوع به محمدصادق قائم مقام شود.


قائم

قائم. [ءِ] (ع ص) ایستاده. (منتهی الارب). برخاسته. بپای. برپا. برپای:
کانک قائم فیهم خطیباً
و کلهم قیام للصلاه.
(تاریخ بیهقی ص 192).
|| پابرجا و استوار: بر سبیل مناوبت دوهزار مرد بر درگاه قائم میدارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 293).
این جهان زین جنگ قائم می بود
در عناصر درنگر تا حل شود.
مولوی.
چون جنگ میان ایشان قائم شد و دراز کشید فور اسکندر را به مبارزت خواست و اسکندر فرصت یافت وی را بزدو بکشت. (تاریخ بیهقی ص 697). و هر دو لشکر بدان بلا صبر کردند تا شب رسیده بود بازگشتند چنانکه جنگ قائم ماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352 و چ فیاض ص 247).
خداوند جهان به آتش بسوزد بدفعالان را
بر این قائم شده ست اندر جهان بسیار برهانها.
ناصرخسرو.
|| دلاک. مالنده:
بوسعید مهنه در حمام بود
قائمش کافتاد مردی خام بود
شوخ شیخ آورد تا بازوی او
جمع کرد آنجمله پیش روی او...
این جوابی بود بر بالای او
قائم افتاد آن زمان بر پای او
چون به نادانی خویش اقرار کرد
شیخ خوش شد قائم استغفار کرد.
شیخ عطار.
|| پاینده. (فرهنگ نظام). || (اِ) و به اصطلاح شطرنج بازان آنکه هر دو حریف برابر باشند. (غیاث): مضیقی افتد که هیچ چاره جز دست بازچیدن و به قائم ریختن نداند. (مرزبان نامه).
|| جعبه ٔ شطرنج. خریطه ٔ شطرنج:
من بنده راکه قائم شطرنج دانشم
بر نطع آفرین ز سر خاطر قوی.
خاقانی.
|| یکی از چهار دست و پای ستور. ج، قوائم. || دینار قائم، یک مثقال راست. || قبضه ٔ شمشیر. (منتهی الارب). دسته ٔ شمشیر. مقبض:
از درشتی است سفن قائم تیغ
که بر او تکیه گه روستم است.
خاقانی.

قائم. [ءِ] (اِخ) لقب محمدبن الحسن العسکری امام دوازدهم شیعیان. رجوع به مهدی شود.

فارسی به انگلیسی

قائم‌ مقام‌

Acting, Deputy, Surrogate, Vice-, Vicegerent

فرهنگ فارسی آزاد

قائم مقام

قائِم مَقام، جناب میرزا ابوالقاسم فرزند میرزا عیسی فراهانی، پدر و پسر هر دو از وزیران دوره قاجاریّه و هر دو نویسنده و ادیب و هر دو ملقب به قائم مقام بودند اما پسر را منصب و مقام اعلی از پدر شد که هم به صدارت عُظمی رسید و هم ادیبی نامدار گردید و چه فخری اعظم از این که از قلم اعلی به "سید مدینه تدبیر وانشاء"
موصوف و معزِِِِِّز گردیده است،

قائِم مَقام، جانشین، نایب مَناب، در قاجاریّه از اَلقاب نخست وزیر بود،

حل جدول

قائم مقام

نائب و جانشین

جانشین


قائم مقام پرسپولیس

ابراهیم شکوری

واژه پیشنهادی

قائم مقام

وزیر

جایگزین

فرهنگ عمید

قائم مقام

کسی که در جای کس دیگر قرار گیرد و کارهای او را انجام دهد، نایب و جانشین،

فرهنگ فارسی هوشیار

قائم مقام

جانشین، خلیفه، نایب مناب

معادل ابجد

قائم مقام

322

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری